قالب پرشین بلاگ


M & P
به نام خداوندی که عشق را آفرید.
نويسنده
دوستان عزیز

حماقت...

 

صبح زود بود حدود شش و نيم ، دخترك به تنهايي وبي مهابا در كوچه اي پيش مي رفت كه در آن مگس هم پر نميزد.

از قيافه ي دخترك معلوم بود از اينكه كسي اين اطراف پرسه نميزند آسوده خيال است . او عادت داشت كه زودتر از تمام دانش آموزان در مدرسه حاضر شود و اين كار هر روزش بود.

آسودگي خيال دخترك مدت زيادي طول نكشيد ، صداي ماشيني را از پشت سرش شنيد . او زير چشمي به پشت سرش نگاه انداخت و در يك نظر دو پسر جوان را جلوي ماشين ديد.

دخترك سرعتش را بيشتر كرد ولي سرعت ماشين بيشتر بود و به راحتي به دنبالش مي رفت. زماني كه به كمترين فاصله با دخترك رسيد متوقف شد . دخترك از پشت سرش صداي باز و سپس بسته شدن در ماشين را شنيد و قدم هايش را تند تر كرد. او صداي  قدم هاي پشت سرش را كه هر لحظه نزديكتر ميشد به وضوح مي شنيد .

ناگهان دستي شانه اش را لمس كرد ، او با وحشت سرش را برگرداند و زن نسبتا جواني را ديد كه به چهره ي وحشت زده ي دختر نگاه ميكرد . او آهسته پرسيد:«عزيزم ميدوني خيابان مطهري كجاست؟»

دخترك كه تقريبا از ترس غالب تهي كرده بود آرام گرفت و پاسخ داد:«نه»

زن با نا اميدي به سمت ماشين برگشت و دخترك كه از حماقت خود خجالت زده شده بود به راه خود ادامه داد...

نویسنده: سپیده

narciss.loxblog.com

لطفا نظر بدهید. 

[ دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, ] [ 21:8 ] [ Mehrdad ]

زن باهوش و آرزو...

 

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.

قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .

زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : “متشکرم” ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.

زن گفت : اشکال ندارد !

زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !

قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟

زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !

بنابراین اجی مجی ……. و او زیباترین زن جهان شد !

برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !

قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود.

زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است

بنابراین اجی مجی ……. و او ثروتمندترین زن جهان شد !

سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :

من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم…!!!

نتیجه داستان :

زنان زرنگ هستند بنابراین با آنها در نیفتید !

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, ] [ 23:39 ] [ Mehrdad ]

ماجراي رضا خان و سرهنگ مست....

 

میگن رضاخان شبها با ماشین توی خیابون های طهران میگشته

 

و به امورات نظامی کشور رسیدگی میکرده !

 

یک شبی که داشته توی خبایون ها گشت می زده می بینه یک درجه دار نظامی داره مست و پاتیل توی

خیابون تلو تلو میخوره و راه میره , رضاخان به راننده اش میگه وایسا این نظامی را سوار کن ببینم کیه

 

که با این وضع داره توی خیابون تلو تلو می خوره !

 

راننده درجه دار را سوار میکنه و میشینه جلو , رضاخان هم عقب نشسته بوده !

 

رضاخان شروع میکنه سوال کردن و می پرسه:

 

- سربازی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- گروهبانی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- سروانی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- سرگردی ؟

 

نظامی : برو بالاتر ...

 

- سرهنگی ؟

 

نظامی میگه بزن قدش!

 

 

نظامی هم بعد از سوال و جواب رضاخان شروع میکنه به سوال کردن ...

 

- سربازی ؟

 

رضاخان : برو بالاتر...

لطفا به ادامه مطلب بروید.

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 23:50 ] [ Mehrdad ]

نامه مادر غضنفر !!!!

 

غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمان خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب

باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که

اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم

بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

 

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادث

خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10

کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز

بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به

همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب

کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان!!


آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش

4 روز طول کشيد ، دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول

کشيد!!!

 

غضنفر جان، آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت

پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را

جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم!!!

 

پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800، 900 نفر آدم زير دستش

هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهاي

اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه!!!

 

ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت!!!

 

ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه

بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره، اون هم دوتيکه است. بهش

گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو

 نپوشي!!!

 

اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره .

 فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي!!

 

راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا

بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند

نفس کم آورد و مرد! شرمنده!!!

همين ديگه .. خبر جديدي نيست.

قربانت .. مادرت.

 

راستي: غضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 16:31 ] [ Mehrdad ]

انشا جالب و خنده دار - موضوع انشا: خارج!!

پدرم همیشه می‌گوید " این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان

 

درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند" البته من هم می‌خواهم درسم را

 

 بخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج

 

 خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج

 

 می‌دانم. تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند.

 

 برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او

 

 می‌گوید "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند" مثلن همین "آرنولد"

 

 که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری

 

 یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد با یک خانم... البته آن قسمت‌های

 

 بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این

لطفا  به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 15:32 ] [ Mehrdad ]

پسر نابینا...

 

پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد .کنار خیابان نشسته بود و کلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود:

"نابینا هستم، کمکم کنید!"

یک روز گذشت،اما فقط چند سکه در کلاه پسر انداخته شد.پسر با این سکه ها یک نان کوچک برای خودش خرید و روز دوم همچنان در کنار خیابان نشست

معلم دانشگاه از کنارش گذشت، با همدردی در کلاه پسر پولی انداخت. وقتی که نگاهش به جمله روی تخته سیاه افتاد، چند دقیقه با خود فکر کرد و جمله قبلی را پاک کرد و کلمات دیگری نوشت.

بعد از آن، پسر نابینا متوجه شد که افراد بیشتری به او برای تهیه غذا لباس و غیره کمک می کنند .روز دوم با شنیدن صدای قدم زدن مرد صدای پایش را شناخت و از او پرسید:جناب آقا، می دانم شما کیستید ؟ دیروز به من کمک کردید. از شما تشکر می کنم. اگر ممکن است بگویید چه اتفاقی افتاده است ؟

مرد خندید و گفت:تغییرات کوچکی روی تخته سیاه دادم و نوشتم :

"امروز روز زیبایی است.اما من نمی توانم آن راببینم"

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 15:3 ] [ Mehrdad ]

دختر و پیرمرد

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.

پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه می کنی؟ -

دوستام منو دوست ندارن - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه -

ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست می گی؟ - از ته

قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش

 را بیرون آورد و رفت!!

لطفا نظر بدهید.

 

[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 12:24 ] [ Mehrdad ]

هزینه عشق

 

شبي پسر كوچكي يك برگ كاغذ به مادرش داد . مادر در حال آشپزي بود دستهايش را با حوله تميز كرد و نوشته ها را با

صداي بلند خواند. پسر كوچولو با خط بچه گانه 

نوشته بود :

صورتحساب: 

۱ـ تميز كردن باغچه 500 تومان

۲- مرتب كردن اتاق خواب 500 تومان 

۳- مراقبت كردن از برادر كوچكم 1000تومان 

۴- بيرون بردن سطل زباله 500 تومان 

۵- نمره رياضي خوبي كه گرفتم 500 تومان 

جمع بدهي شما به من 3000 تومان

 

مادر به چشمان منتظر پسرش نگاهي كرد و چند لحظه خاطراتش رو مرور كرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب پسرش اين عبارت را نوشت :

 

۱- بابت سختي 9 ماه بارداري كه در وجودم رشد كردي ، هيچ

۲- بابت تمام شب هايي كه بر بالينت نشستم و برايت دعا كردم ، هيچ

۳- بابت تمام زحماتي كه در اين چند سال كشيدم تا تو بزرگ شوي ، هيچ

۴- بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازيهايت ، هيچ

و اگر تمام اينها را جمع بزني خواهي ديد كه هزينه عشق واقعي من به تو هيچ است.

 

وقتي پسر آنچه را كه مادرش نوشته بود را خواند ، چشمانش پر از اشك شد و در حالي كه به چشمان مادرش نگاه ميكرد قلم را برداشت و زير صورتحساب نوشت:

 

قبلا بطور كامل پرداخت شده است.مادر یعنی گنج عشق!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, ] [ 11:52 ] [ Mehrdad ]

در راهروی بیمارستان ... !

 

مردی جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب.

در انتهای کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوی "اتاق عمل".

 

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج مي شود.

مرد نفسش را در سينه حبس مي کند.

دکتر به سمت او مي رود.

مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.

 

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم.

اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده.

ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم ...

بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی

روي تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زيرش رو تميز کنی و باهاش صحبت کنی ...

اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده ...

 

با شنيدن صحبت های دکتر به تدريج بدن مرد شل می شود، به ديوار تکيه می دهد.

سرش گيج می رود و چشمانش سياهی می رود.

 

با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.

دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 22:47 ] [ Mehrdad ]

داستان جالب دو طوطی…..!!!

 

یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت . او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت : من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند .

اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند « ما دو تا فاحشه هستیم . میای با هم خوشبگذرونیم ؟ »

این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرانداخته ازشما کمک میخواهم . من را راهنمایی کنم که چگونه آنها را اصلاح کنم ؟

کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت : این واقعاً جای تاسفدارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند

من یک جفت طوطی نر درکلیسا دارم . آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند .

به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید . شاید درمجاورت طوطیهای من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعابخوانند .

 

خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت .

فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت .

کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت .

یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم ؟

طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند . سپس یکی به دیگری گفت : اون کتاب دعا رو بذار کنار . دعاهامون مستجاب شد !!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 21:39 ] [ Mehrdad ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 131 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره سایت

سلام.به وبلاگ من خوش آمدید. این تفریح منه.اوقات فراغت شروع به نوشتن میکنم،پس اگه یه وقت وبلاگ دیر به روز شد خواهشا شاکی نشید. درضمن موضوع توی این وبلاگ معنایی نداره،درباره هرموضوعی که بشه مینویسم. این وبلاگ طبق نظرات شما دوست عزیز نوشته میشه پس تقاضا دارم من رو قابل بدونید ونظرات خودتون رو بیان کنید.امیدوارم که اوقات خوبی رو در این وبلاگ سپری کنید. برای ارتباط با من هم می توانید از نمایشگر وضعیت یاهو که در قسمت پایین آمار وبلاگ تعبیه شده،استفاده کنید. این وبلاگ رو تقدیم میکنم به عزیز ترین کسم ... باتشکر،مدیریت وبلاگ M & P.
امکانات سایت